میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

همه هســــــتی من

صدا نیاد

امروز صبح طبق معمول ساعت 6/5 از خواب بیدار شدم بابا هم بیدار بود داشت صبحانه می خورد من پرده رو کنار زدم تا نور بیشتری داخل بیاد آخه می خواستم اتو بزنم یهو سرتو برداشتی نگاهم کردی و با صدای بلند داد زدی :   صـــــــــــدا نیاد ، میکاییل خوابه ؛ دادِت ( ساکت ) قیافه منو می گی در اون لحظه داشتم شاخ در می آوردم  که اینا رو از کجات در میآری اول صبحی تحویل من می دی بعدش هم از خنده منفجر شدم دیدم داری بیدار می شی شیشه شیر و عسلت رو بهت دادم یکمی خوردی بعد گفتی : گیلم ( شیرم ) داره می ریزه و گذاشتیش کنار اومدی نشستی وردست من که داشتم اتو می زدم و حرفهای خودمو تحویلو خودم می دادی : مباظب باشم نسوزم  منم می گم : آر...
14 اسفند 1392

من باهات دودم

      امروز مرخصی گرفته بودم همینطوری الکی ؛ تا آدم سرکار نره قدر بی کاری رو نمی فهمه اینقدر می چسبه ، اولش کمی یخچال رو تمیز کردم خیر سرم  می خوام خونه تکونی کنم روزی یه کابینت بیشتر نتونستم تمیز کنم الان سه هفته اس هنوز آشپزخونه تموم نشده وقتی تو باشی مجال به آدم نمی دی اومدی میگی داری چی کار می کنی می گم دارم مرتب می کنم میگی منم می خوام مرتب کنم و هر چی من چیدم تو میاری بیرون و آخرش به داد و بیداد من ختم می شه . بعد تو رو گذاشتیم مهد کودک و رفتیم دوری تهران زدیم خیلی وقت بود نرفته بودیم خیلی دوست داشتم تو هم می بودی اما بیرون رفتن با تو خیلی کار سختیه مدتها بود دو نفری جایی نرفته بود...
12 اسفند 1392

صدایم کن

  تو مثله رودخونه ایی یا مثل باد ؟؟؟   نمی تونی هیچ جا آروم بمونی آرزو دارم یه بار بریم رستوران آروم بشینی روی صندلی تا آخرش می خوای هر چیزی رو کشف کنی بقول خودت همش می خوای بدو بدو کنـــی !!! من و بابا باید به نوبت غذا بخوریم یکی مون تو رو بگیره یکی مون غذا بخوره   هر کاری رو خودت می خوای انجام بدی اگه نه شرف شیدایی به پا می کنی که خودم خودم ؛ اگر هم نتونی انجامش بدی می گی : می می تونم   بعضی وقتا که صدام می کنی : بهم می گی : ملاعت ؛ خیلی خوشم میاد وقتی اینجوری صدام می کنی   تا بهت می گم دوستت دارم جوابم می دی : منم دوسِت دارم اَدیدم   هر وقت میام...
9 اسفند 1392
1